نت های آشفته
باور کن از تلاطم امواج آشفتگی خسته ام ...
چند وقتیست ؛ من همیشه به دنبال کسی می گردم پ نت : من بغض نمیکنم ... من گریه نمیکنم ... من نمی شکنم ... فقط سیگاری روشن میکنم و آرام و بی صدا لابلای دود و شعر میمیرم !
پ نت : تنها شدن يعنی موقعی كه ميری لباس زمستونی بخری توی اتاق پرو از آينه بپرسی ... بهم مياد ؟؟؟
وقتی کسی در کنارت هست ؛ خوب نگاهش کن ! که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند ! پ نت : نخی سیگار ، پکی عمیق و لبخند تو روی دیوار … دود میشویم همه با هم امشب !
به همه چیز عادت می کنیم ! که جلوی آینه زل بزنی به خودت پ نت : هی دختر . . . زخمی که به دلم گذاشتی خیلی عمیق تر از پک های مردانه ایست که هر روز به سیگارم میزنم !!!
تنم تاراج خفاش هاست ؛ پ نت : باور نميکنی رفيق ، خيلی چيزها ميشکند ، تا مردی در زاويه ، به هق هق بيافتد !!!
پ نت : شده عین خوردن خیار بدون نمک ... عین کشیدن سیگاری که بد روشن شده ... عین سر کشیدن شیشه ی شیر یه هفته مونده ... این روزامو میگم...
کوچه کوچه خیابان خیابان زیر پا گذاشه ام خود را برای رسیدن به تو ! از پیاده روها از سنگفرش های شکسته بپرس از این همه آدم که می بینم ـ اما ... یکی تو نیستی ! من به جستجوی آبی چشم های تو معتادم ... شهر ؛ به همین هوای آلوده و خیابان های سرگردان به آوارگی من معتادند . باری، تو فرجام هرچه که خیابانی و هرچه که خیابان بی پایان سرنوشت من است! پ نت : کفتارها... کفتارها به انتظار نشسته اند... آخرین فریاد مرد عاشق نیمه جان را...
پ نت : به این سایه که به جای من داره مینویسه ؛ بگو خط بزنه اسمم رو از قصه...!
که بد میسوزه ! دیگه وقتش شده فوتم کنن ...
پ نت : زمانی بهشت را حتی بدون او نمی خواستم ... اما امروز فقط جهنم را می خواهم ! آن هم فقط با او ! تا درک کند چه بر سرم آورد ...
امشب شمعی برایم روشن کن پ نت : به خدا بگو فیلم نامه من رو بازنویسی کنه ! این نقش برام خیلی سنگینه ...
شاعر که شدم شاعر که شدم شاعر که شدم شاید که شاعری پ نت : و اما امروز ؛ ساز دهنی ام زنگ زده نفسم کوک ندارد سیگار بدهید..... کوک گلوست سیگارم
سرد و مواج میگذرم از میان کوچه ها از میان رهگذران بی خیال خندهایشان عذابم میدهد امتداد نگاه هایشان را میپایم - خوش بودنشان مرا له میکند با این همه غصه و اندوه در وجودم ؛ اما نمی توانم زبان بگشایم آرام آرام در این کوچه های تاریک میگردم تا بی هیچ غوغایی به فکر فرو روم حتی کفشهایم نیز مرا مسخره میکنند- این همه راه چرا ؟ این همه دل آزردگی به سبب چه؟ تنها همراهم قصه های تلخ وجودم است تنها رویاهای ذهنم دیگر نیست در قلبم؛ نه احساس گرمی، نه عشقی و نه امیدی به آینده دیگر در جانم نه شور و هیجانی و نه اندیشه ای برای فردا رهگذر کوچه های تنگ و سردم همه جارا سکوت و سیاهی فراگرفته ازخدا نیز دلسرد شده ام- امید به خدا از کفم رفته ای کاش این روزهارا پایانی باشد...! پ نت : من خالی از عاطفه و خشم خالی از خویشی و غربت گیج و مبهوت بین بودن و نبودن !
|
About
حکایت من : حکایت کف روی دریاست . هرچقدر میخوام دل بزنم به دریا ، اما بازم محکومم به ساحل نشینی Archivesهفته سوم دی 1398هفته چهارم دی 1394 هفته دوم بهمن 1394 هفته سوم دی 1394 هفته دوم دی 1393 هفته چهارم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته سوم بهمن 1393 هفته دوم بهمن 1393 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 هفته چهارم بهمن 1392 هفته سوم بهمن 1392 هفته دوم بهمن 1392 هفته اول بهمن 1392 هفته چهارم دی 1392 هفته سوم دی 1392 هفته دوم دی 1392 AuthorsحروفچینLinksLinkDump
رستگــــاری |