نت های آشفته
باور کن از تلاطم امواج آشفتگی خسته ام ...
امشب شب بلندیه ...خیلی بلند ! مترسکـــــ میدونه که امشب اجرای سنگینی داره ... بوی سکوت و تنهایـــــی همه جای اتاقش رو گرفته بود . تو اون اتاق بوخووری میشد آدم... بوخووری که بشی داغ میکنی و گر میگیری ... اونقدر دلت آتیش میگیره که نمیتونی و نمیدونی خودتو باچی ارضـــــا کنی ! مترسکـــــ مث همیشه روی مبل تک نفره کنار پنجره نشسته بود و همینجوری که به فنجون لاتـــــه تو دستش نگاه میکرد کام های عجیبی از سیگـــــارش می گرفت . فقط به فکر اجراش بود که داشت کم کم شروع میشد ! خودکار ... دفترچه یادداشت ... فندک یادگاریش ... و بسته سیگارش مث همیشه روی تاقچه کنارش بود . صدای زنگ سکوت رو شکست . یه غریبـــــه با یه چهره ی آشنا از چارچوب در اومد داخل اتاقش ؛ نگاهی به اطرافش انداخت و مستقیم اومد طرف مترسکـــــ . یه مبل تک نفره دیگه رو بلند کرد و گذاشت روبروش کنار پنجره ای که نشسته بود . تو همون حالی که خم شد بشینه نخی از سیگار رو تاقچه برداشت و مترسکـــــ فندکو واسش زد ... مترسکـــــ با آتیش کردن فندکش اجـــــراش رو شروع کرده بود ! غریبه شروع کرد به حرف زدن از روزگارش و دردودل کردن ... مترسکـــــ هم زل زده بود رو لبهاش و با دقت به صدای غریبه گوش میکرد . درست بعد گرفتن کام آخرش ؛ حرف هاش هم تموم شده بود ! بعدش بدون اینکه مبل رو بذاره سرجاش با فیلتر بین انگشت هاش از خونه زد بیرون . خیلی وقت نگذشته بود که غریبه ی دیگه ای سکوت رو شکست و نت آهنگ نفر قبلی رو تکرار کرد . تو چند ساعتی که تا نیمه شب مونده بود ، مترسکـــــ دردودل غریبه های زیادی رو شنید . واسه اونایی که اون شبـــــ هنوز نیومده بودن مقداری منتظر موند ... ولی انگار اونی که رفت آخرین نفر اجراش بود . بعدش دستاشو پشت گردن قفل کردو سینش رو داد جلو تا خستگیش دربره . روی دفترچـــــه یادداشتش یه جمله نوشت و از جاش بلند شد و رفت بیرون . آهـــــا ... نوشتم : منو بغـــــل کن ...!
پ نت : وقتی تنهایی و غم بشینه تو جـــــــــون آدم ... اون وقته که یک دقیقه و یک هزار سال هیچ فرقی با هم ندارن ... هیـــــــــــــــچ فرقی ...
نظرات شما عزیزان: عاشق
![]() ساعت10:21---3 شهريور 1393
سلام
من اولین بار که اومدم خیلی جملاتت قشنگه اشک ادمو در می اره خیلی قشنگه بازهم جملات قشنگ بزار ممنونم
حروفچین : سلام.لطف کردی اومدی
مهرانه
![]() ساعت1:24---9 مرداد 1393
شنیده بودم قانون فیزیکی هست که میگه اگه پروانه ای این طرفه دنیابال بزنه اون طرف دنیاسونامی میشه نمیدونم بال بال زدن من خنده داربودیادرست بال نزدم که اب ازاب تکان نخورمن بادست خود غرق درخاطراتم واوباقلب خودمشغول بازی تراژدی جالبیه نه؟ این قصه ی همیشگیه زندگی شده چند برگ از دفترچه خاطرات هممون رو انگار از رو هم نوشتن ! یه زخم تکراریه تکراریه تکراری بهاره
![]() ساعت0:25---8 تير 1393
از اینکه زنی با تو دیوانه وار بحث می کند خوشحال باش
چشمانم خشک شد به سیاهی بی کران شب ◘◙◈♫ ♬♪♩♭♪ の☆→あ ❤。 ◕‿ ◕ 。✎✟ஐ ≈๑ خووووشم نیوووووووومد
+نوشته شده در یک شنبه 2 / 3 / 1393برچسب:کاباره,خاطره,دل نوشته,دلسرد,رهگذران بی خیال,از میان کوچه ها,غصه اندوه,کوچه های تاریک,متن های زیبا,متن های قشنگ,متن های دلتنگی,متن های غمگین,متن های احساسی,دل آزردگی,, // ساعت11:42 AM // توسط حروفچین //
|
About
حکایت من : حکایت کف روی دریاست . هرچقدر میخوام دل بزنم به دریا ، اما بازم محکومم به ساحل نشینی
Home
|